-
به یاد میمهای زندگی
دوشنبه 23 اسفند 1400 21:09
دو دختر زیبا چند میز جلوتر، یک، دو، سه، چهار، پنج میز جلوتر در این آرامیِ کتابخانه چنان میخندند، چنان میخندند که فقط با اشاره و حالت سوالی دست میتوانند طوری به هم بفهمانند که چرا پس این خندهی لعنتی قطع نمیشود و پخ دوباره صدای خنده میپیچد. آه، میتوانم جان بدهم برای یکبار دیگر اینطور خندیدن، طوری که گوشهایمان...
-
مقربین
جمعه 20 اسفند 1400 15:53
هوا هوای کتاب ِ دزدی ست، در کافههای فراموشی، در پسزمینهای از ملقمهی استنشاق آلودگی و دود سیگار، در ظهرهای آفتابی ِکمرنگ همراه با وزشهای استخوانسوز نیمروزی. به یادم بیاور آقای رئیس که چهطور برق آفتاب ِ بیجان ِ اسفندی چشمم را میزند، به یادم بیاور که چهطور وزش بادهای موسمی از پا درم نمیآورد، که چهطور شعر...
-
تهماندههای خودش را، شاید که جا میگذارد
چهارشنبه 20 بهمن 1400 01:31
راستش را بخواهی کیک پوسیده است. گیاه پوسیده است. کلمات غیریگانه و کلیشهای پوسیدهاند. نگاه گلدان به من پوسیدهاست. گلدان خیلی آدم است. از این رنجم میآید. اصلن به همین خاطر بعد از گلدان ِ خشک ِ به ابدیت پیوند خوردهام سراغ گلهای گلدانی نرفتهام. گلهای گلدانها جان دارند. نگاهت میکنند و گوشهایشان برای تو یکی...
-
باز هم، نقش مستها را هم...
دوشنبه 11 بهمن 1400 01:12
مثلن همه چیز از آنجا شروع شد که دلتنگ بود، میخواست برود سیگاری روشن کند که دیگری گفت چرا؟ و این چرایی خودش به تنهایی به یک ساعت حرف درست و حسابی ِ رودرو انجامیدهبود. همه چیز هر روز به نقطهی پایانش نزدیک میشود آقای رئیس. همه چیز هر روز به نقطهی پایانش نزدیک میشود و دوباره بر میگردد به منفی ِ نقطهی آغارین و...
-
میشود نقش ِ مستها را هم...
سهشنبه 5 بهمن 1400 01:21
یادم میآید حوالی ده سال پیش توی ذهنم آمده بود که آیا همه درست مثل من توی ذهنشان فیلمنامه مینویسند یا نه. اینروزها از همان صبحی که بیدار میشوم توی ذهنم صدای نوشتن میآید و تصویر حروف. نه که کلام سنجیده و ایدهی نابی باشد. روزمرّگی ست. نوشتن ذهنی ست. تایپ میکنم و حتّی نقطه میگذارم آخر جملههایم. تنها تفاوتش با...
-
نمایش، مدارا، تحمّل!
یکشنبه 19 دی 1400 20:48
و صادقترین ِ با من گفت که پختهتر شدهام و تو میدانی که پختگی یعنی چه
-
در برابر من
دوشنبه 3 آبان 1400 12:13
بیداری همیشه حرف اول و آخر را میزند، تو بیدار شدهای و دوباره برگها رنگ عوض کردهاند و تاریخ بدون فصل تنها با مرگ از راه خواهد رسید.
-
آه، تو به زندگی بازنخواهی گشت آقای صدر...
جمعه 25 تیر 1400 23:52
امروز سِر شدهام، ذهنِ نابودِ آشفتهای دارم و صدای تو دارد گره میخورد با خاطراتِ خواندن ِکلماتِ فراموشناشدنی. آه، من فقط دارم تاسف میخورم. آه من سِر شدهام توی آن پنجشنبه شبهایی که تو نجاتم میدادی، تو که "تصور میکردی"، "میاندیشیدی". امروز سِر شدهام و مسیر چهارساعتهیِ نیامدهیِ لیورپول تا...
-
هوای خندهی من ابری ست، آقای رئیس!
دوشنبه 3 خرداد 1400 14:55
راستش را بخواهی دلم میخواهد بروم شهر کتاب، موسیقی خوبی پخش شود و من در عین حال که دارم میمیرم زنده شوم. با دیدنش/ دیدنشان شادی زیر پوستم جان بگیرد، برسد به چشمهایم که در عین حال که اشک میریزند بخندند. برویم بیرون، کوچهی کناری، اطراف جای پارک ِ به زور گیرآمدهای نخی روشن کنیم، بعد نخی روشن کنیم و بعد نخی روشن...
-
'I found you in the dark'
یکشنبه 8 فروردین 1400 13:42
خسته ام از دیدن تصویر زنی ایستاده در برابر سینک رو به منظرهی بیکرانهای از شهر که در چشمهاش تنها انعکاس چراغهای شهر خاموش است.
-
موهای سفیدم در قاب عکس های دو نفره
شنبه 30 اسفند 1399 13:32
سلام سال، نو شده است. شُستم رُفتم روز آخری، سال نو شده است، و اولین سال ِ اینگونه بودن است. تا بهار دلنشین را توی گوشم گذاشتهام ، ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن. آفتاب تابیده است توی صورتم، روی کی برد، دلم میخواهد زنگ بزنم، ببینمشان، سال نو شدهاست، به این فکر میکنم که آدم باید چه شبکهای را ببیند، و آخر شبکهی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 بهمن 1399 17:18
مجریهای اخبار چه حرفهای بیمایهای در نبود شنواترین مخاطبشان می زنند. مجریهای اخبارهای شبانه، اخبارهای روزانه، مجریهای اخبار سیاه خاورمیانهای چه نگاه بیفروغی نثارمان میکنند. آدم باورش نمیشود، از خواب ببدار میشود مثل همیشه همهی اخبار محلی، داخلی، آنور آبی را مرور میکند و ردّی از بزرگترینشان نمییابد. آخر در...
-
امجدیه.
یکشنبه 13 مهر 1399 18:46
دلم میخواهد یک نفر بیاید بگوید بیا برویم سیگاری بکشیم و همان سیگار کشیدن خیلی بیشتر از هفده سال طول بکشد آقای یلیزاروف ؛ دلم میخواهد توی خیابان انقلاب یک نفر منتظرم باشد؛ دلم میخواهد وقتی دارم تقاطع بلوار و کارگر را به سمت پایین میآیم، باد بزند توی صورتم، نم باران وحشی هم، و بعد پلیور چهارخانهام را سخت تر بپیچیم...
-
از آنکه خیال خوبیها، درمان بدیها نیست* آقای رئیس!
پنجشنبه 10 مهر 1399 13:44
امروز یک اکتبر است، دلم میخواهد بروم و هشت خیابان بالاتر از آن تقاطع را، خاک محل تولدت را، گل بگیرم آقای رئیس. امروز یک اکتبر است و یقهام را دادهام توی صورتم به چشمهایم فشار میدهم که راه هر زهرماری که از چشمهایم بیرون میآید را ببندم. امروز یک اکتبر است آقای رئیس و مکان! برایش فصل دیگری را رقم زدهاست! امروز یک...
-
تیکها؛ بیدارْخواب ِ این شب هارم*رفیق ِ من
جمعه 28 شهریور 1399 00:49
شاید به اشتباه، اما نوشته بودم که نام سرخپوستیشان فاطمه بود و محمود. نام سرخپوستیام سنگ قبر آرزو ست، وقتی آرزوی داشتن بدیهیات را به دلم میگذارد. دلچرکین که میشوم توی سرم اینطور زمزمه میشود: سنگ قبر آرزو کو؟ سنگ قبر آرزو کـــو؟ * : از دکتر شفیعی کدکنی پینوشت: میدانم پیش از آنکه تو بگویی حدس میزنم که خواهی...
-
به وقت فراموشی.
چهارشنبه 15 مرداد 1399 18:57
اندوه سرزمین مادری ام کم بود اندوه خاورمیانهایَش را کاشت...
-
چرا انقد پیر شدی آقای یعقوبی؟
دوشنبه 23 تیر 1399 23:45
-
آه ۱
یکشنبه 15 تیر 1399 22:45
آری هنوز آمدنش را بها کم است آقای بهمنی، باید جان بدهیم.
-
بیصبر قرار نتوانم کرد جناب ابوسعید.
یکشنبه 15 تیر 1399 22:28
-
آه
سهشنبه 10 تیر 1399 03:43
مرا بیدار در شبهای تاریک رها کردی و خفتی یاد میدار... مولانا
-
آه... Our History
جمعه 6 تیر 1399 05:16
هدفون توی گوشم بود، زنگ زده بودم ببینم که چه وقت مصاحبهی نامعلومی را بگیرم بهتر است، چلسی گل دوم را زده بود، لمپارد به یاری ما شتافته بود، استرلینگ همهی تلاشش را کرده بود و در جنگ میان دو دیگری، ما پیروز تمامی میدانها شدهبودیم. نشستم روی کاناپهی جلوی تلوزیون، خب من هم منتظر سوت پایان بودم. قهرمان شدیم. رو به...
-
آه از نهادم بلند...
دوشنبه 2 تیر 1399 17:09
نوشته اند: بسیار اندوهگین شدن، آه کشیدن به دلیل رنج و اندوه فراوان رتبه ای بالاتر ازآه کشیدن دارد
-
در سرم دکّان نجاری ست، دردم چیست آقای صالحعلا؟
دوشنبه 2 تیر 1399 16:57
-
آه، سنگها ۲
دوشنبه 2 تیر 1399 05:17
قلبم را از درون سینهام بیرون میآورم و به تمامی عابران پیاده تعارف میزنم. بفرمایید، بفرمایید قلب تازه، از همانهایی که فقط ادعای سنگ شدن دارند، از همانها که جان به جانشان کنی هنوز زنده میمانند. میگریزند و دیگر کسی نمیشنود که میگویم باور بفرمایید تنها کمی خستهام، تنها کمی خستهام و بغض امانم نمیدهد. به سلول...
-
آه، سنگها
دوشنبه 2 تیر 1399 05:03
میدانی قرار بود از کلمهها کاری بر بیاید، اما حتی از کلمهها هم دیگر کاری ساخته نیست.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 02:19
داشتم پاس صبح و هر نوبت پاسی از شب هنوز باقی بود منزوی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 شهریور 1398 00:28
- I am a Special One* - I am the normal one** + و من تلخ ترینشونم
-
سهم من گریههای پی در پی، سهم من اشکهای جاری شد
دوشنبه 12 آذر 1397 14:05
-
دیالوگ باکس، اپیزود ۲۹.
پنجشنبه 18 مرداد 1397 20:53
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 خرداد 1397 03:31
و روزی از روزهای ابر1، لیورپول را پیوست موهایش کرده بود2... 1: شهرام محمدی 2: مرتضی بختیاری لیورپول را پیوست موهات کردهای حالا اینگونه ابرهاش شانههام را خیس کرده تو را پیوست بندری آرام تحویل گرفتم....