-
بعدتر یا به شاخهایم ایمان میآورم.
یکشنبه 22 مهر 1403 01:37
حالا به رابطهی طاووس و کرگدن ِ در باغ وحش فکر میکنم، به گزارشم از یک بازدید تفریحی دوستانهی پیش از کنسرت، پر از خنده و خاطره، اما جلوی محوطهی نگهداری کرگدن میخکوب میشوم ، چرا که در کنار طاووس با هم نگهداری میشوند. آنجا عکسی گرفتم از این همنشینی و علامت سوال بالای سرم را هر چه فرو میکوبیدم بزرگتر می شد. از...
-
تاک سی و نهم.
یکشنبه 25 شهریور 1403 17:25
-
ایستگاه شماره پنج
یکشنبه 24 تیر 1403 14:42
تو از اول سلام ات پاسخ بدرود با خود داشت اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت بهشتت سبزتر از وعده ی شداد بود اما برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت سیاوش وار بیرون آمدم از امتحان گر چه دل سودابه سانت هرچه آتش بود با خود داشت مرا با...
-
از افسانهی خردهمحبتها
چهارشنبه 20 تیر 1403 14:20
-
آشغالهای دوست داشتنی.
چهارشنبه 16 خرداد 1403 01:34
-
!This too shall pass
یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 00:35
پرسیدهای که با شب روشن چه میکند یا با سکوت و روزهی متقن چه میکند آن روح رفته از تن زن سالهای پیش با خاطرات مبهم این زن چه میکند با ماندههای بغض گلوگیر و تلخ یا با بستههای کوچک بهمن چه میکند با اشکوارههای پدیدار در غزل با زخمهای ماندهی بر تن چه میکند آن استخوان شانه که نه... طاقتی نداشت با رد بوسههای به...
-
شبایی که من این زخما رو میشمردم کجا بود آقای چاووشی؟
چهارشنبه 22 فروردین 1403 02:07
-
گلی کبود
شنبه 18 فروردین 1403 19:13
به یاد دندانها، به یاد ناخنها، به یاد پرهایم، گلی کبود شکفت، شکفت و گفت: سلام! شکنجهگرهایم ! هزار سر دارم، هزار سودا نیز، ولی خدای عزیز، میان این همه چیز، حواله می دهم به دردسرهایم میان رویاها و چینهدان خودم، مدام در سفرم، چونان که در سفرند، گلولهها بین من و سفرهایم سلام شلیک تفنگ تنهایی، سلام حجلهی شب که...
-
آینه (2)
جمعه 10 فروردین 1403 20:51
از آینه پرسیدم نام نجاتدهندهام را؛ و من در گور خفته بودم خانم فرخزاد !
-
آینه (1)
سهشنبه 7 فروردین 1403 02:50
درون آینهی روبهروی چه میبینم آقای منزوی؟
-
Die Kunst loszulassen
چهارشنبه 23 اسفند 1402 17:13
امّا تو پادشاه ِ رها کردنِ به هنگامی سلطان!
-
رئیس! سلطان! معمولی! چرا؟
شنبه 7 بهمن 1402 22:58
-
Das Lehrerzimmer
شنبه 16 دی 1402 00:26
رئیس رفتم داد زدم. طوری که احساس کردم حنجرهام را دارم به فنا میدهم. طوری که لرزش تارهای صوتی را حس کردم. نشسته بودم در تراس ِ رو به جایگاه هلیکوپتر. از یک جایی به بعد دیگر نشنیدم. گفتم میخواهم به پارکینگ بروم. همان پارکینگی که علفهایش هم گوشهای شنوایی دارند. پارکینگ نسبتن دوری که همملیتی با احتمال نادری پیدا...
-
یک بازی کلاسیک
سهشنبه 12 دی 1402 15:42
من بازیهای زیادی را از دست دادهام رئیس، امروز اما هدفون را در گوشم گذاشتهام، قدمهای آنچه خودم میخواهم را بر میدارم و شاهد آنچه تو کردهای هستم. اینترنت و ویپیان اگر کمابیش یاری کنند میشود هر چند دقیقه را با کیفیت خوبی در گوشی چند اینچی دید. من اما گلها را ندیدهام. ۴ بر ۲ بردهایم رئیس و من از ۶ گل یک گل...
-
اوبوُل ایش آوخ غلام خانههای روشن بین خانوم علیزاده، زلته ایش این دونکلهایت لبن.
شنبه 2 دی 1402 00:27
آنقدر با آستینم اشکهایم را پاک کردم، آنقدر به چشمهایم فشار آوردم که بخشکانمشان. همین پیش پای شما به قبر خودم هم تف میانداختم. فنجان بزرگ صورتی کادوی میم را بر داشتم. توی تراس نشستم و صدای سریال تهوعآور هنوز به گوش میرسید. فنجان را برداشتم رفتم بیرون از خانه. به فنجان نگاه میکردم. گفتم شاید آقای کیارستمی، من را...
-
چشمهایم روی دوچرخه گرم میشوند آقا
سهشنبه 28 آذر 1402 16:24
-
بدون عنوان
چهارشنبه 3 آبان 1402 20:10
از صبح که بلند میشوم هزار احساس متفاوت دارم. معمولن از خانهی مامانی یا از خانهی شهر پدری بلند میشوم. شانسی بیاورم در آرامش، شانسی هم نیاورم معمولن با احساس عذاب وجدان دیرتر بیدار شدن و بیشتر خوابیدن و صبحانهای آماده نکرده و دیگری صبحانه نخورده سر کار رفته بلند میشوم. شانسی بیاورم فرصتی داشته باشم تا با خودم کنار...
-
من از شکوه آدم بودن چیزی میدانستم خانم کردبچه
پنجشنبه 11 خرداد 1402 15:36
صفحهی ویکیپدیای کرگدن را باز میکنم، میخواهم بدانم چقدر حرفهای نوشتهشده براساس مشاهداتم برای دوست ِ حالا دورم نادقیقاند. نوشته بودم این حیوان غیروحشی، و این به خاطر آن بود که در آن محیط تنها جانورانی که با هم نگه داشته شده بودند یک کرگدن به ظاهر بیآزار و یک طاووس نر یا ماده بود، فیلمی برایم فرستاده بود از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اردیبهشت 1402 17:56
دنیا خیلی کوچک است، دنیا خیلی خیلی کوچک است. یه لحظه به خودم اومدم دیدم دارم به دیوار و گلای رز اونور حال با یه حال مظلومانهای میگم: گشنمه خیلی!
-
قدیمی
سهشنبه 26 اردیبهشت 1402 17:54
این تجربهی زنانه از فوتبال، زنانگی فوتبال، زیبایی فوتبال، صدای برخورد توپ و استوک از فاصلهی چند متری شنیده میشود. از باشگاه ورزشی که کج میکنی به سمت زمین چمن مصنوعی نزدیک خانه. اوقات تنهایی گهگاه قدمی میزنی، در تنهایی به سبزی چمن به خطوط زرد و آبی به دروازه های متعدد به آفتاب گاه و بیگاه پشت ابر خیره میشوی....
-
روح اجسام
دوشنبه 15 اسفند 1401 00:41
روح فوتبال، روح مطالعه، روح عشقِ به غذا، روح علمآموزی، روح برابری؛ آنچه که با اغماض به ندرت وجود داشتهاست. دربی شروع شدهاست رئیسجان، من چهل و پنج دقیقهی ابتدایی بازی را در همین اتاق کوچک شاید چهارمتری، پشت همین میز مطالعه، در سرمای بهار سرزمینت، در گوشی کوچکم بدون صدا دیدهام. یک گل آفساید خوردهایم، یک گل...
-
تهران از این طرف آقای صالح علا
پنجشنبه 1 دی 1401 21:53
رفیق روزهای خوب رفیق خوب روزها همیشه ماندگار من همیشه در هنوزها ترانهسرا: امیر ارجینی
-
تو حتّی معنای مَردم را هم عوض میکنی، تو معنای مُردن را هم.
یکشنبه 24 مهر 1401 04:19
-
سر قبر گاوس یا خنده غمگینترم میکند آقای بختیار علی!
سهشنبه 12 مهر 1401 19:34
آفتاب آفتاب دوباره آفتاب میزان لذت بردنم از این فصل دیوانه کننده است، لباس های گرم؛ شاید فکر کنی شوخی میکنم، خسته شدم از توضیح اینکه کجا هستم، همان پارکی که پارک هم نیست، بالاتر از مرکز خریدی که مرکز خرید هم نیست، آنطرفترِ شهرداری که بله شهرداری به آن معنایش هم نیست؛ آخرش گفتم سر قبر گاوس، و واقعن نیمکتی آنطرفتر...
-
و بدرود بگو این بار به زن زیبایی از خاورمیانه
سهشنبه 12 مهر 1401 19:29
از ترکیب خشم من با زیباییِ آفتابِ آرامِ خوابیده بر دیوارهایِ سفیدِ زیبای شهر، بر خندههای زنهای زیبا، مردان خشنود، کودکان دوچرخههای بدونِ رکابسوارِ این شهر، آوارهی خونینی به دست میآید؛ هر چه تلاش میکنم خودم را بقبولانم به این زیباییها، هر چه لبخندهای گل و گشادتری میزنم توی چشم این آدمها، بیقوارهتر میشود...
-
به جز لبخند در من هم هیچ چیزی غیر عادی نیست آقای ابراهیمپور!
سهشنبه 12 مهر 1401 19:25
زدم بیرون از خانه، دلم نخواست که برگردم، به خودم قول دادم به جاده نرسیده اشکی نریزم . جاده را که رد بکنی مزرعهها شروع میشوند، مزرعههای وسیع سبز پاییزی، صیفی جات، همهچیزجات، صدای تراکتور دیوانهی خوبی میکُنَدَت. از جاده که عبور کنی شهر انگار تمام میشود، برق آفتاب وحشی زد توی سرم، دو تا شلوار، کاپشن، هدبند و باد...
-
عق میزنم به روی تمام عقایدی...
چهارشنبه 30 شهریور 1401 18:25
دوباره درهای بسته و اشک و مغزی که دارد منفجر میشود. از شش جهت به انفجار میرسد، رگهای خونی، رگ های عصبی، اعصاب، عصب، گذشته، امروز، تغییر تو ،خاطرههای منفور ِ گذشته از آدمهای نزدیک، همه اشکهای داغی را از مغز سرم، از مغز استخوانم روانه روی صورت رنگ پریده از این کوید لعتی کردهاند. گذاشتم چند روزی بگذرد اصلن، گفتم...
-
قرار بعدیمان.
چهارشنبه 12 مرداد 1401 22:31
کاش در اتاق نشیمن نیمهتاریکت نشستهبودم اشتفان. کاش شمعهای مکفی را روشن کردهبودی، کاش سنتورِ کمتر محبوبت را از داخل محافظ کهنهاش خارج میکردی، کاش گفته بودی چشمهایمان را ببندیم. کاش گفته بودی مثال مراقبه داشته باشد برایمان. کاش من قطره اشکهای قلمبه میباریدم. کاش در حال تلاش برای ثابت نگه داشتن چانهام بودم و...
-
دو و چهل و هشت دقیقهی بامداد
چهارشنبه 18 خرداد 1401 23:29
زمان به وقت هنگکنگ را چند مرتبه چک کرده باشم خوب است؟ چند مرتبه روحم بلند شده باشد، رفته باشد توی اتاق ِ خواب، فریاد زده باشد، خشمگین سوالهای سادهای پرسیده باشد خوب است؟ به قرصهای سادهی خواب فکر میکنم و به خواب نمیروم.
-
پایان.
دوشنبه 15 فروردین 1401 02:06
پایان شبیه تار موی روی صورتم است وقتی نمیتوانم به کناری بزنمش، شبیه ملافهی لحاف ِ تا نیمه روی صورتم. و صدای توی سرم گفت بخواب، بخواب شاید روحت شفا بیابد. دیگر لزومی ندارد شفاندهندهای پیش از آنکه باید، حرفهای توی سرم را بخواند. جایی میان نوشتههای کوتاه و ناخودآگاه توی گوشی ِهمراهم مناسبتر است. مناسب برای زمان...