-
و هیچ کس نخواهد فهمید که در روز بعد چه بر سرش آمد.
سهشنبه 28 فروردین 1397 02:44
هه، منتظر روز امتحان اسپیکینگ بود، منتظر بود با یکی حرف بزنه، حتی برای ۱۵ دقیقه، یه نفر نظرش رو بخواد، نظرش رو بپرسه، راجع به هوا، راجع به زمین، زمان، خانواده و دعا کرد که نظرش را نپرسد راجع به آنچه نباید میپرسید، منتظر بود کسی بشنودش برای حتی ۱۵ دقیقه، بشنود به نیت نقد و اشکال و ایراد و نمره، بشنود در حالی که درجهی...
-
خوشحالیهاتو تقســیم نکنی.
چهارشنبه 22 فروردین 1397 02:22
-
آخرین سنگر سکوتـــه...
یکشنبه 15 بهمن 1396 09:30
-
یه خالی ِ سرشار
جمعه 29 دی 1396 15:27
وِلِت نکرده، ترکوندتت. عین سوزن که فقط کافیه از سایهی بادکنک عبور کنه، تو کمتر از ثانیه هیچی نمیمونه، همون هیچی، هیچی ِ هوام.
-
مث ابرای باهار گریه میکردن پریا*...
شنبه 28 مرداد 1396 02:27
٭ از شاملو.
-
و حقیقت، زن بود...
یکشنبه 25 تیر 1396 01:23
بیست و چهــارم تیرماه 96. برای آنکه در زندگی خصوصی ِ شما کنکاش نکرده باشیم . نیچه گفتهاست: وای اگر حقیقت زن باشد! و حقیقت، زن بود به تاریخ ِ امروز.
-
پایان ادامه داشت.
دوشنبه 10 آبان 1395 19:21
باران جدا شدن از ابر است، باران نشانهی هجران بود باران نشانهی خوبی نیست، وقتی شبیه میلهی زندان بود یک شب پلنگ وحشی مغروری، مغروق در تلاطم دریا بود دریای شبزده آبی، نه...! دریا توافق طوفان بود کشتیشکسته و بیجایی، یا عاشقان هرزهی هرجایی رفتن، گریختن، به تنهایی...بر پیکرش غبار بهتان بود عادت نکردهبود به آغوشی، خو...
-
هجویات (۲)
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1395 14:10
کنایه میزند این عشق بر هوسهامان کنایه میزند این نعش بر نفسهامان شکستهشاخهیِ هر نونهال در دستی کنایه میزند این ریشه بر هرسهامان صدای سایهی مردی که نیست در باغ است نهیب میزند این بار بر عسسهامان فریب ِراه شکن در شکن نخواهی خورد دوباره عقل ولی رسته از قفسهامان در این قمار ِدل و دود و آه و خاکستر... دوباره...
-
دریا.
شنبه 22 اسفند 1394 13:34
در دستهایت دستهای دیگری بودهاست آغوشِ تو همساقه با نیلوفری بودهاست بیراهههایِ موجگون بر رود و بر مرداب چون جای ِ آغوش کسی در بستری بودهاست مرداب بودن کار صعبی نیست وقتی که همخوابهات نیلوفر افسونگری بودهاست *** از ذهن پرتشویش دریاها بپرهیزید در ذهن دریاها، زن ِ خوشباوری بودهاست امّا شتک بر صورت ِ زن...
-
از هجویات
پنجشنبه 17 دی 1394 22:30
سر به سرم میگذاری! پا به پای این شعر بیا این روزهـا، شانه به شانهی تو راه رفتن تنها، دست به دست ِ خاطره دادن میخواهد.
-
"تشکرهایی برای ِهمیشه". (از تاخیرهایِ نوشتاری)
یکشنبه 4 مرداد 1394 05:22
حس ِاینکه از خواب بعد ازظهر بلند میشوی، تاریخچهیِ شهرآورد را کوریکوری نگاه میکنی تا بالاخره مردمک چشمت به حالت عادی بر میگردد. بعدش دستت را دراز میکنی و عینک میزنی تا بشود که رقیب را از رقیب تشخیص دهی. امّا در همین عصرها, در همین غروبها, با همین شبهایِ عاری از یازده و پانزده دقیقهها چه میشود کرد؟ در همین...
-
بیآینه، آخر خودت را با خودت هم روبهرو کردی!
سهشنبه 19 خرداد 1394 03:05
هرشب به سخره میگرفت امّیدواری را هر شادی ِ افراطی ِ بی اختیاری را... با خود نشستم، آینه همراه ِ خوبی بود آیینه میداند فنون ِ راز داری را شبخوانی و شبگردی و بیدار ماندن تا... پیمانههای ِ دیگری از شب ستاندن تا... حافظ به سعی شاملو هرگز نخواندن، بعد... امّا به سعی ِ سایه را صدبار خواندن تا: تا قطعه قطعه پازل ِ این...
-
"اس تی وی جی ..."
شنبه 2 خرداد 1394 15:36
"You'll never walk alone" "You'll never walk alone" "You'll never walk alone" "You'll never walk alone" . . .
-
نقش ِکاشیای نقاشی شدی ...
شنبه 26 مهر 1393 03:32
یه جاهایی واسه خودم نوشتهبودم دوره زمونهای شده که به جای دستم به قلم نمیره باید بگم دستم به کیبورد نمیره، خطّم وقتی خرچنگقورباقه میشه که نصفش رو با بینازنین نوشتهباشم و نصف ِ دیگه رو fh Hvdhg ! حالا دستم به قلم نرفت به قلمو رفت... پینوشت: عنوان از عبدالجبار کاکایی: نقش ِکاشیای نقاشی شدی سنگ ِمسجدای بی نام...
-
فُر می! :-l
سهشنبه 8 مهر 1393 21:32
پاک کردم! چون حتّی اگه حسّشم نباشه ولی تکرار ِ من شادم شادم با لحن ِ داریوش رفیعی! میتونه بهتر باشه، همین:-)
-
چهار نقطه
جمعه 31 مرداد 1393 15:46
باز باران یاد ِ او هرگز نیاور دوش را میخورد افسوس ِ آن آغوش ِ بیتنپوش را هی حسادت میکند وقتی نوازش میکنی گیسوان ِ دختری با شانهی ِ مدهوش را شیشهها را شستهای و او ولی "ها" میکند تا نبیند رفتنش در یک شب ِ خاموش را دست در دست ِ نسیم و گیسوانش توی ِ باد باد حالا میبرد هر سایهی ِ مغشوش را * نه، نترس!...
-
...
دوشنبه 20 مرداد 1393 07:26
ما دل سپردهایم به تماشاى ِآبها بعد از وقوعِ حادثه در بین ِ خوابها مانند ِ سنگریزه در آغوش ِ راهها غرقیـم در حقیقت ِ تلخ ِ سرابها در دوردست ِ دست ِ تو بنبست مىشوند این گیسوان ِ شبزده در پیچ و تابها در خوابهاى ِ صادقه هم پرسه مىزنى در گرگ و میش ِ بین ِ شب و آفتابها هر دم به هر پیاله نظر مىکنى و بعد لبریز...
-
سی و هفت، سی و سه/3733
شنبه 17 خرداد 1393 15:38
هجوم ِ خاطراتی بی امان آهسته آهسته صدای ِ ساز و آواز ِبنان آهسته آهسته " صبا زان روزگارانت حکایت باز میگوید " تو و باد ِ صبا و ... " کاروان " .... آهسته آهسته اگرچه حوض ِ آبی بغضهایش را فرو خورده عجیباست اشک های ِآسمان ... آهسته آهسته تو هم در زیر ِ باران نه، تو در سیلابی از آن اَشـ کها بودی،...
-
شعری که در دهان ِ من افتاد این نبود(4)
پنجشنبه 21 فروردین 1393 16:22
در محبس ِ سکوت پر از حرف ِ جاری ام مانند ِ عصر ِ جمعه پر از بی قراری ام چشمان ِ تو برای خودت، ای کسی که نیست! جز خود ندیدهای تو در آیینهداریم در پشت ِ آیینهی شعرم شدم نهــــان در واژههای ملتهب ِ استعاریم در قحطسال ِ واژه و آب اشک ِ سر به زیر می جوشد از دو چشمهی ِ چشمانتظاریم خورشید ِ چشمهای ِتو کی میکند طلوع...
-
شعری که در دهان ِ من افتاد این نبود(3)
یکشنبه 17 فروردین 1393 21:57
وقتی که با نسیم همآغوش میشود اذهان ِ شهر ِ باکره مخدوش میشود زانو بغل گرفته، نشسته کنار ِ خویش اینگونه او برای ِ خود آغوش میشود گم کرده خویش را به کجاها بَـرَد خیال وقتی اسیر ِ خواب و تب ِ دوش میشود گاهی قدم میزند او در خیالها امّا به زیر ِ پای ِ تو مفروش میشود ای رفتنیترین! کمی آرامتر بیا... دارد عبور ِ گام...
-
زمان: همان طلوع ِ شب به وقت ِ ماه!
شنبه 24 اسفند 1392 12:02
قفل ِ هر سکوت ِ خستهیِ همیشه بسته را چگونه میتوان گشود؟ طعم ِ روز ِ رفته را نمیشود که از هوا و از لبان ِ دوخـته زُدود (...) جمع ِ جبری ِ به اختیار ِ بُعد ِ برق ِ هر نگاه و طول ِ خندههای ِ صبحگاه را اگرچه که نمیشود حساب کرد؛ میتوان سرود برق ِ هر نگاه، التزام ِ بودن ِ حضور ِ نور، لا به لای گیسُـ وان ِ شب و آن...
-
دلم عجیب هوای ِ تخت ِ فولاد کردهاست...
دوشنبه 21 بهمن 1392 22:49
آدم ها با صدای زنگ ها، با صدای سووت ها، با صدای ناقوس ها، "بیدار" می شوند. بیا به تخت فولاد برویم؛ سر بر همان سنگ ِ قبر معروف بگذاریم و بخواب رویم تا تنها وقتی بیدار شده باشیم که بدانیم: رویاهای دیروزمان را در بیداری ِامروز زندگی خواهیم کرد. پینوشت: به اصفهان بروید و وقتی اطمینان داشتید که مغرب ِ مسجد امام...
-
پشت عقربههای ساعت خودش را پنهان میکند، زمان، به عقب بر میگردد.
سهشنبه 15 بهمن 1392 18:46
برف ِ زمستان ِ همان سالهای ِ دور یا انتظار ِبهـــار ِ هنـوز نیامده بعد از عبور ِ این همه سال! فرقی نمیکند، هر دو پیــــر خواهندکرد همهی عاقلان ِ دیوانهای را که تنها، مفهوم ِ زمان را گم کردهاند؛ انتظار میکشند ولی؛ عبور ِ ثانیهها را با ساعتی میسنجند که همان سالها به خواب ِ زمستانی رفت.
-
ز گریه مردم ِ چشمش نشسته در خون است.
شنبه 12 بهمن 1392 21:06
و چشمانش شب ِ آسِمان ِ پیش از برف است. فردا کسی به قطب خواهد رفت و خواهی دید که از آن دو کاسهی خون برف؛ خواهد بارید . --- حافظ: ز گریه مردم ِ چشمم نشسته در خون است/ ببین که در طلبت حال ِ مردمان چون است
-
ده و ده دقیقهی روز ِ دهم؛ (برای طنین ِ سحر)
جمعه 11 بهمن 1392 13:42
نمیدانم از کجا شروع شد، از همان روزهایی که چشمم تنها به دنبال یافتن ِ نشریهای بود یا همان روزها که فکر میکردم هر روز از این سر ِ دانشگاه تا آن سرش باید نشریه و آدمهای مناظرهگر! ببینم، از همان روزهایی که به جز ساعت ِ مناظرههای رویِ بُردها چشمم نه چیز ِ دیگری میدید و نه چیز ِ دیگری میخواند. شاید از همان روزهایی...
-
بی نام، بی عنوان، بی هیچ چیز ِ دیگر
دوشنبه 16 دی 1392 19:22
طواف ِ بتکده رفتم، طواف ِ صحن و سرایت پیاله هایِ تهی را که سرکشیده به غایت؟ تو رفته ای ز خرابات ُ ما تهی ز مساقات تو جرعه جرعه بنوشان ز خون ِ ما به نهایت کجایی ای شب ِ دیرین؟ بگو به صبح ِ دروغین: به آن سپیده ی خونین، شفق نشست به جایت تو قامتت تن ِ مهتاب و من اسیرهی بی خواب بیا که این دل ِ (/تن ِ) بی تاب دوباره کرده...
-
هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم.
شنبه 30 آذر 1392 23:30
چشمم به راه ِ جور و جفاهایِ دیگر است وقتی جفای دوست مدارای ِ دیگر است تسبیح ِ ما شمارش ِ هر روز ِ رفته است امروز هم گذشتهی ِ فردای دیگر است پاییز ِ بی حضور ِ تو شاید درنگ...نه! شب پا به ماه یک شب یلدای دیگر است امشب سخن ز باده و می میشود حرام وقتی پیالهگیر ِ تو رسوای ِ دیگر است امشب ردیف و قافیه از دست میروند امشب...
-
آبان2
سهشنبه 14 آبان 1392 22:11
رعد آمد و قرص ِ ماه پنهان شده است دنیای ِ پلنگ مثل ِ زندان شده است اینبار ببین پلنگ در دوری ِ ماه؛ هم عاشق و هم اسیر ِ باران شده است --- باران ز ِ خودش چرا گریزان شده است از آمدنش ببین پشیمان شده است انگار شنیده، مرد، میگفته به او: یادآور ِ میلههای زندان شده است --- یادش بود، تیرماه، بارانآمدهبود مردی رفتهبود ُ...
-
آبان
دوشنبه 13 آبان 1392 22:16
میآید و با باد غرلخوان شدهاست شبگرد ِ غریب ِ کوچههامان شدهاست اینبار کسی به در، نه! به شیشه زدهست باران! به حیاط ِ خانه مهمان شدهاست
-
به پایان رسیدیم امّا نکردیم آغاز؛ فرو ریخت پرها، نکردیم پرواز
چهارشنبه 8 آبان 1392 17:47
از یاد میبریم غزلها و فال را تفسیر ِ هر تفال ِ تحویل ِ سال را از حال ِ ما مپرس که از یاد بردهایم ما هم جواب و پاسخ و حتّی سوال را از حال ِ ما مپرس و تنها نگاه کن پرواز ِ هر پرندهی بی پرّ و بال را؛ افتادگان ز چشم ِ تو، تصریف میکنند : بی بال، پر گشودن و فعل ِ محال را ما سنگهایِ بیهده بر سینه میزدیم وقتی زمین رقم...