نهـــــــــان

سایه‌ی خویش هم، نهـــــــــان خواهم...

نهـــــــــان

سایه‌ی خویش هم، نهـــــــــان خواهم...

چهار نقطه


باز باران یاد ِ او هرگز نیاور دوش را

می‌خورد افسوس ِ آن آغوش ِ بی‌تن‌پوش را


هی حسادت می‌کند وقتی نوازش می‌کنی

گیسوان ِ دختری با شانه‌ی ِ مدهوش را


شیشه‌ها را شسته‌ای و او ولی "ها" می‌کند

تا نبیند رفتنش در یک شب ِ خاموش را


دست در دست ِ نسیم و گیسوانش توی ِ باد

باد حالا می‌برد هر سایه‌ی ِ مغشوش را

*

نه، نترس! امشب کسی تنها نمی‌ماند رفیق!

صبح ِ خیلی زود ِ فردا، تو، دو هم-آغوش را...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد