نهـــــــــان

سایه‌ی خویش هم، نهـــــــــان خواهم...

نهـــــــــان

سایه‌ی خویش هم، نهـــــــــان خواهم...

سی و هفت، سی و سه/3733

 

هجوم ِ خاطراتی بی امان آهسته آهسته

صدای ِ ساز و آواز ِبنان آهسته آهسته

 

"صبا زان روزگارانت حکایت باز میگوید"

تو و باد ِ صبا و ... "کاروان".... آهسته آهسته

 

اگرچه حوض ِ آبی بغض‌هایش را فرو خورده

عجیب‌است اشک های ِآسمان ... آهسته آهسته

 

تو هم در زیر ِ باران نه، تو در سیلابی از آن اَشـ

ک‌ها بودی، ولی از بین‌مــان آهسته آهسته

 

قسم بر دوری ِ گیسوی دور از باد ِ ناآرام

که می‌رفتی از اینجا تا جنان آهسته آهسته

 

دگر قرآن به دستت نیست، تسبیحی نمی چرخد...

و حالا... مُلک و یاسین بر زبان.... آهسته آهسته...

 

 

پی‌نوشت1: برای چهارمین سالی که در بین‌مان نیستی/ دلم خواست تلفن زنگ بزند و دوباره این شماره را ببینم، همین.
پی نوشت2:
به کجایی غمگسار من، فغان زار من بشنو بازآ/از صبـــا حـکایتــی ز روزگــــار مـن بشنـــو بازآ/بازآ سوی رهی/چون روشنی از دیده ما رفتی/با قافلـه باد صبـا رفتی/تنهـا مانـدم تنهـا رفتی... / از رهی معیری، شاخه‌گل (یادواره)، کاروان، استاد غلامحسین بنان