نهـــــــــان

سایه‌ی خویش هم، نهـــــــــان خواهم...

نهـــــــــان

سایه‌ی خویش هم، نهـــــــــان خواهم...

زمان: همان طلوع ِ شب به وقت ِ ماه!


قفل ِ هر سکوت ِ خسته‌یِ همیشه بسته را چگونه می‌توان گشود؟

طعم ِ روز ِ رفته را نمی‌شود که از هوا و از لبان ‌ِ دوخـته زُدود

 

(...)

جمع ِ جبری ِ به اختیار ِ بُعد ِ برق ِ هر نگاه و طول ِ خنده‌های ِ

صبح‌گاه را اگرچه که نمی‌شود حساب کرد؛ می‌توان سرود

 

برق ِ هر نگاه، التزام ِ بودن ِ حضور ِ نور، لا به لای گیسُـ

وان ِ شب و آن‌ نحیف‌دست‌هایِ باد بود و ناگهان ولی چه زود...

 

گم‌ شدند دست‌های آن غریبه در میان ِ پیج و تاب ِ راه گیسُـ

وان ِ دختری که از چراغ ِ چشم‌های ِ پرغرور، دور، مانده بود...

 

دختری شبی تمام ِ تازیانه‌های ِ باد را به جان خرید و رفت و

گیسوان ِ او که با تمام ِ ایستگاه رفته را، ز بادها چه سود

 

ای پلنگ ِ خورده بغض ِ تلخ ِ خویش در عبور ِ ایستگاه! این قطار،

در تصوّر ِ مکان زمان، همان طلوع ِ شب به وقت ِ ماه رفته بود...

 

ناگهان پلنگ دست در زلالی ِ سراب ِ این زمین ِ سرد و سخت

برد و پنجه‌های خالی از وجود ِ ماه را به سمت ِ آسمان گشود

 

بغض ِ این سراب هم شکسته‌شد، سراب چشمه شد و ابر گریه می کُـ

ند، عبور می‌کنند اشک‌ها، ز کوه ِ شانه‌هایِ شعر، مثل ِ رود.

.

بی نام، بی عنوان، بی هیچ چیز ِ دیگر

طواف ِ بتکده رفتم، طواف ِ صحن و سرایت

پیاله هایِ تهی را که سرکشیده به غایت؟


تو رفته ای ز خرابات ُ ما تهی ز مساقات

تو جرعه جرعه بنوشان ز خون ِ ما به نهایت


کجایی ای شب ِ دیرین؟ بگو به صبح ِ دروغین:

به آن سپیده ی خونین، شفق نشست به جایت


تو قامتت تن ِ مهتاب و من اسیره‌ی بی خواب

بیا که این دل ِ (/تن ِ) بی تاب دوباره کرده هوایت


نوایی از تو نیامد، سپیده هم به سرآمد

اسیر ِ عشق ِ تو حاشا، که دم زند به شکایت

*

ملامتم مکن امّا بخوان به نام کسی را

درون ِ شعر و غزل یا، شبی میان ِ دعایت




هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم.

چشمم به راه ِ جور و جفاهایِ دیگر است

وقتی جفای دوست مدارای ِ دیگر است


تسبیح ِ ما شمارش ِ هر روز ِ رفته است

امروز هم گذشته‌ی ِ فردای دیگر است


پاییز ِ بی حضور ِ تو شاید درنگ...نه!

شب پا به ماه یک شب یلدای دیگر است


امشب سخن ز باده و می می‌شود حرام

وقتی پیاله‌گیر ِ تو رسوای ِ دیگر است


امشب ردیف و قافیه از دست می‌روند

امشب هواس ِ شعر و غزل جای ِ دیگر است:


مجنون دوباره سر به بیایان گذاشته

امّا نگاه کن؛ پی ِ لیلای ِ دیگر است




پی‌نوشت1: اگر تو آمده بودی بهـــار می‌آمد/ زمـــــانه با دل ِعاشق کنار می‌آمد شیون فومنی با صدای محمد نوری

پی‌نوشت2: حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود/تا تو ز من بریدهای من ز جهان بریده‌ام(...)

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو/تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام رهی معیری با صدای همایون شجریان

پی نوشت3:

خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو/ای حیات دوستان در بوستان بی‌من مرو

ای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متاب/ای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرو

این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است/این جهان بی‌من مباش و آن جهان بی‌من مرو

دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطان عشق/ای تو بالاتر ز وهم ِاین و آن بی‌من مرو

///ای نوبهار ِ عاشقان داری خبر از یار ِ ما /ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغ‌ها

ای باغ‌های خوش‌نفس، عشباق را فریادرس /ای پاک‌تر از جان و جا آخر کجا بودی کجا؟

مولوی و منظومه‌های ِ سمفونیک ِ علیرضا قربانی

پی‌نوشت4: تنها ارتباط ِ شعر شاید زمانش بود که یکدفه رسید. و عنوان هم که از مولوی‌ست.





آبان2


رعد آمد و قرص ِ ماه پنهان شده است

دنیای ِ پلنگ مثل ِ زندان شده است

اینبار ببین پلنگ در دوری ِ ماه؛

هم عاشق و هم اسیر ِ باران شده است


---


باران ز ِ خودش چرا گریزان شده است

از آمدنش ببین پشیمان شده است

انگار شنیده، مرد، می‌گفته به او:

یادآور ِ میله‌های زندان شده است


---


یادش بود، تیرماه، باران‌آمده‌بود

مردی رفته‌بود ُ او، به، ایوان‌آمده‌بود

یک لحظه نشست، بعد آرام گریست

از کوچه، صدای ِ تیرباران‌آمده‌بود

آبان

می‌آید و با باد غرلخوان شده‌است

شبگرد ِ غریب ِ کوچه‌هامان شده‌است

اینبار کسی به در، نه! به شیشه زده‌ست

باران! به حیاط ِ خانه مهمان شده‌است

به پایان رسیدیم امّا نکردیم آغاز؛ فرو ریخت پرها، نکردیم پرواز

 

از یاد می‌بریم غزل‌ها و فال را

تفسیر ِ هر تفال ِ تحویل ِ سال را

 

از حال ِ ما مپرس که از یاد برده‌ایم

ما هم جواب و پاسخ و حتّی سوال را

 

از حال ِ ما مپرس و تنها نگاه کن

پرواز ِ هر پرنده‌ی بی پرّ و بال را؛

 

افتادگان ز چشم ِ تو، تصریف می‌کنند:

بی بال، پر گشودن و فعل ِ محال را

 

ما سنگ‌هایِ بیهده بر سینه می‌زدیم

وقتی زمین رقم زده این انفصال را:

 

پاییز در هجوم ِ نجومی به حمله‌ای1

تعبیر کرد فال ِ پر از احتمال را

 

 

پی‌نوشت :1زان پیشتر که خیل ِ سیه‌پوش ِ ابرها/ آگه کنند لشکر ِ انبوه ِ زاغ را/ پاییز/ در هجوم ِ نجومی/ به حمله‌ای/ تعبیر کرد خواب ِ پریشان ِ باغ را. دکتر شفیعی کدکنی؛ شماره‌ی 92- بخارا

پی‌نوشت :2آیینه‌ها دچار ِ فراموشی‌اند/ و نام ِ تو / ورد ِ زبان ِ کوچه‌یِ خاموشی./ امشب تکلیف ِ پنجره/ بی چشم‌های ِ باز ِ تو روشن نیــست! قیصر امین پور

چه قدر سخت است نوشتن ِ واژه‌یِ مرحوم پیش از نام‌هایی که مدّت‌ها ست زندگی‌شان کرده‌ای. نوشته نشدن ِ این واژه‌ها شاید بهتر باشد. باید آدم‌هایِ بزرگ و دوست داشتنی ِزندگی‌مان، لااقل میان ِ سطرها و واژه‌ها زنده بمانند.

آن روزها که در باغ ِ واژه‌های قیصر نبودم، 9ام ِ آبان ِ 86، خانوم ِ جیم، معلّم ِ نازنین ِ حسابان با چشم‌های قرمز ِ پف کرده وارد ِ کلاس شد، نشست و از ما به خاطر ِ حال ِ نامساعدش عذرخواهی کرد؛درست یادم نمی آید که چه ها گفت امّا بعد از مدتی بلند شد؛ پای ِ تخته نوشت: "صفایی ندارد ارسطو شدن/ خوشا پر گشودن پرستو شدن" کمی پایین تر و چپ تر هم نوشت: " قیصر امین‌پور." بعدها، نمی دانم شاید هم اصلن همان روز بود که از خاطرات ِ همین تک بیت و کلاس و درس ِ دکتر امین‌پور برایمان گفت

پی‌نوشت3: امّا/ حتّی سواد ِ هر غباری نیز/ در چشم ِ من دیگر/ معنای دیدار ِ سواری نیست./ این چشم‌ها/ از من دلیل ِ تازه می‌خواهند. قیصر ِامین‌پور؛ گل‌ها همه آفتابگردانند

پی‌نوشت4: چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوریت آزمونِ تلخ ِ زنده به گوری/چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم/بر پشتِ سمندی/گویی/ نوزین/ که قرارش نیست./ وفاصله/ تجربه‌یی بیهوده است./ بوی پیرهنت،/ اینجا/  و اکنون. -/ کوه‌ها در فاصله/سردند./ دست/ در کوچه و بستر/ حضورِ مانوس ِ دست ِتو را می‌جوید،/ وبه راه اندیشیدن/ یاس را رج می‌زند./ بی نجوایِ انگشتانت/ فقط.-/ و جهان از هر سلامی خالی است.  احمد شاملو؛ دشنه در دیس

پی‌نوشت5: سخت است آدم‌برفی/ سخت است/ روشنایی ِ روز را دوست داری/ دل دل می‌کنی نکند بیاید /محمّد شمس ِ لنگرودی؛ می‌میرم به جرم ِ آنکه هنوز زنده بودم

پی‌نوشت6: عنوان از دکتر شفیعی کدکنی ست. به پایان رسیدیم امّا نکردیم آغاز/ فرو ریخت پرها نکردیم پرواز/ ببخشای ای روشن ِعشق بر ما ببخشای!/ ببخشای اگر صبح را مابه مهمانی ِکوچه دعوت نکردیم/ ببخشای اگر روی ِ پیراهن ِما نشان ِعبور ِسحر نیست/ ببخشای ما را اگر از حضور ِفلق روی ِفرق ِصنوبر خبر نیست/ نسیمی گیاه ِسحرگاه را در کمندی فکنده‌ست و تا دشت بیداریش می‌کشاند/ و ما کمتر ازآن نسیمیم/ در آن سوی ِدیوار ِبیمیم/ ببخشای ای روشن ِعشق بر ما ببخشای/ به پایان رسیدیم امّا نکردیم آغاز/ فرو ریخت پرها نکردیم پرواز

بیا ساقی از من، مرا دور کن...

 

یک جام تهی مانده‌ست از باده‌ی حمرایت

بشکن تو خمار آخر، با لعل ِ شکرخایت

 

سرّی‌ست به پنهانت، در عبهر  ِ فتّانت

از آینه پرسیدیم، حل گشت معمّایت

 

ما هم ز غریقانت، در آبی ِ چشمانت

سغراق ِ دگر ده بر مستسقی ِ دریایت

 

قطّاع ِ دل و جانی، مجنون ِ بیابانی

ما بادیه‌پیمایت، تو در پی ِ لیلایت

*

تسخر بزنی بر ما، مضمر نشویم...امّا...

ما سایه‌ی پنهانیم، در زیر ِ قدم‌هایت...

 

 

پی‌نوشت1: چون دست ِ او بشکسته‌ای، چون خواب ِ او بربسته‌ای/بشکن خمار ِ مست را، بر کوی مستان برگذر مولوی

 خمارشکستن: اگر مقداری دیگر شراب به خماران بدهند خمارشان شکسته شده و از حالت ِ خماری خارج می‌شوند.

 شاید همین تدبیر است که حافظ گفته‌ست: (ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد)/که به تدبیر ِ تو تشویش ِ خمار آخر شد

پی‌نوشت2: چیزی در عبهر هست که در نرگس نیست...

پی‌نوشت3: سایه‌ی خویش هم نهان خواهم خاقانی

پی‌نوشت4: برای ِ "به پنهان!" و هجاهای کوتاهم هیچ تدبیر ِدرخوری نتوانستم بیندیشم.

پی‌نوشت5: عنوان هم از نظامی ست.

پی‌نوشت6: شاید دلیل ِ عنوان، همان "عقل را بیگانه کردی عاقبت " ِ مولوی باشد. شاید هم دیگر ننویسم...

پی‌نوشت7: تغییراتی دادم بلکه حداقل قابل ِ خواندن شود.
پی‌نوشت8: (بگذار بی‌ارتباط بماند) شانه‌های خسته‌ی غرور ِ من... شکسته است... این سماجت عجیب، پافشاری شگفت دردهاست، دردهای ِ آشنا، دردهای ِ بومی ِ غریب، دردهای ِ خانگی، دردهای ِ کهنه‌ی ِ لجوج... قیصر ِ امین‌پور

می‌خواهم خوب باشم، می‌خواهم تو باشم

 


هرلحظه گرفتار و پریشان ِ تو باشیم

لیلا که نه، مجنون ِ بیابان ِ تو باشیم

 

با باد به دنبال ِ تو بودیم که شاید...

در دورترین نقطه ز هجران ِ تو باشیم

 

از سلسله‌ی زلف ِ بتان دست بشستیم

ما تا به ابد، بی سر و سامان ِ تو باشیم

 

پیمانه‌ی میخانه شکستیم که من‌بعد
پیمانه‌شکن بر سر ِ پیمان ِ تو باشیم


طوفان ِ بلا آید و زلزال بخوانیم

در زُلزِلَتِ الارض ِ تو ویران ِ تو باشیم

 

تقدیر اگر رفع ِ بلا نیست تو بگذار،

بگذار، فقط، دست به دامان ِ تو باشیم...

 


 

پی‌نوشت1: اذا زلزلت الارض زلزالها – سوره‌ی زلزال، آیه 1

پی‌نوشت2: عنوان از شاملو ست.

 

به زیر ِ بار ِ جفا چون تو بردباری نیست...


آقا، شراب ِ کهنه ز میخانه می‌بری

از خون ِ ما به کاسه و پیمانه می‌بری


دیوارهایِ شهر هراسان و بیمناک

وقتی رقیب را به نهان‌خانه می‌بری


باشد، چراغ ِ خانه به مسجد روا نبود

امّا  چرا  به خانه‌ی بیگانه می‌بری


هرشب به گیسوان ِ کسی شانه می‌زنی

هم هوش ِ ما و هوش ز هر شانه می‌بری


دل برده‌ای و از پی ِ جان وعده می‌دهی

ویرانه‌ای ز خانه‌ی ویرانه می‌بری


بر شانه‌های خود نگر و شانه‌های شعر

بر بیت‌های خود دل ِ دیوانه می‌بری...




پی نوشت: عنوان از پروین است.

هم امید ِ لطف و هم بیم ِ ستم دادی مرا...


بگو بر گردن آویزیم حبل من مسدها را

که دیگر باره گم کردیم ما راه ِ لحدها را

 

اسیر ِ موج و طوفان ِ نگاهت می‌شدیم امّا

تو ره‌گم‌کرده خواندی این اسیر ِ جذر و مدها را

 

کسی اسباب ِ رفتن را مهیا می‌کند دیگر

کسی می‌گیرد امشب دست‌های نابلدها را...

 

قطار ِ رفته را هرگز امیدی نیست برگردد

شما هم دوره خواهی‌کرد، هرشب، "می‌رسد"ها را

 

بیا آیینه‌ها، قرآن و آب آماده‌اند امّا(/آقا)

فقط باید بخوانی قل هو الله ُ احدها را...




پی‌نوشت1: اگر دوباره بگویم شعری که در دهان ِ من افتاده این نبوده... چه می‌شود؟ شاید بیشتر هم به خاطر همین مصرع ِ اوّل است. حبل من مسد قسمتی از آیه‌ی پنجم ِ سوره‌‌ی مسد است. اجبارِ قافیه است، که سبب می‌شود بگویی: بگو که ریسمانی تابیده از لیف ِ خرما را بر گردن بیاویزیم :-( .

پی‌نوشت2: بعد از اتمام، ناگهان، گرفتار ِ "بیم ِ فرو ریختگی" می‌شوم.

پی‌نوشت3: عنوان از فروغی بسطامی ست.


پی‌نوشت ِ پی‌نوشت!: اتفاقن خاقانی هم در همین حال و هوای واژه‌ها مصرعی دارد: "(قفلی که از وفای ِ تو در سینه داشتم)/ اکنون ز بیم ِ خصم ِ توام در دهان فتاد"، من ولی هربار می‌خوانم که: "اکنون ز بیم ِ تو، غزلی در دهان فتاد"!

پی‌نوشت ِ پی‌نوشت!!: بی تو هر لحظه مرا بیم ِ فروریختن است/ مثل ِ شهری که به روی گسل ِ زلزله‌هاست (فاضل نظری)