نهـــــــــان

سایه‌ی خویش هم، نهـــــــــان خواهم...

نهـــــــــان

سایه‌ی خویش هم، نهـــــــــان خواهم...

و هیچ کس نخواهد فهمید که در روز بعد چه بر سرش آمد.

هه، منتظر روز امتحان اسپیکینگ بود، منتظر بود با یکی حرف بزنه، حتی برای ۱۵ دقیقه، یه نفر نظرش رو بخواد، نظرش رو بپرسه، راجع به هوا، راجع به زمین، زمان، خانواده و دعا کرد که نظرش را نپرسد راجع به آنچه نباید می‌پرسید، منتظر بود کسی  بشنودش برای حتی ۱۵ دقیقه، بشنود به نیت نقد و اشکال و ایراد و نمره، بشنود در حالی که درجه‌ی اهمیت آنچه می‌شنود منفی باشد، یک نفر که فقط برایش حرف بزند.

و حرف زد درست مثل همان که حرف می‌زد و  می‌نویسد  نه دیگر مثل آنکه بود. 

همینقدر سطحی در نوشتار، همینقدر عمیق در معنا وهمینقدر ناتوان در بیان ِ آنچه بر او گذشته است  و ناتونی ِ در انتخاب زبان و زمان و افعال، حداقل پرزنت پرفکت و حداکثر پرزنت پرفکت کانتینیوئس خوانده شود و ناتوانی این دست های سیمانی۱...



۱:از: فروغ...


یه خالی ِ سرشار

وِلِت نکرده، ترکوندتت.

عین سوزن که فقط کافیه از سایه‌ی بادکنک عبور کنه، تو کمتر از ثانیه هیچی نمی‌مونه، همون هیچی، هیچی ِ هوام.



و حقیقت، زن بود...




بیست و چهــارم تیرماه 96. برای آنکه در زندگی خصوصی ِ شما کنکاش نکرده باشیم . نیچه گفته‌است: وای اگر حقیقت زن باشد! و حقیقت، زن بود به تاریخ ِ امروز.

پایان ادامه داشت.

 

باران جدا شدن از ابر است، باران نشانه‌ی هجران بود

باران نشانه‌ی خوبی نیست، وقتی شبیه میله‌ی زندان بود


یک شب پلنگ وحشی مغروری، مغروق در تلاطم دریا بود

دریای شب‌زده آبی، نه...! دریا توافق طوفان بود


کشتی‌شکسته و بی‌جایی، یا عاشقان هرزه‌ی هرجایی

رفتن، گریختن، به تنهایی...بر پیکرش غبار بهتان بود


عادت نکرده‌بود به آغوشی، خو کرده‌بود باز به تنپوشی

جامانده از بعدِ هماغوشی بر ساحلی که تشنه‌ی حرمان بود


در خواب خط‌خورده‌ی نامانوس اشعار خاک‌خورده‌ی پر افسوس

کِی می‌پرد از سرش این کابوس...کابوس‌هاش ادامه‌ی پایان بود...

 

پی‌نوشت 1.

شعر از همیشه مهربان‌تر است، هیچ کس به شعر، شک نمی‌کند/ با امید شعر زندگی نکن، شعر می‌کُشد ،کمک نمی‌کند...(حامد ابراهیم‌پور)

پی‌نوشت 2.

ترکیب خون رگ‌هامان ارغوانی می‌دهد(عباس صفاری/ تئاتر: صد سال پیش از تنهایی ما)

پی‌نوشت 3.

بی افتخار، بی هیجان، بی عشق، بی سرزمین...خلاصه‌ی او این بود/هرکس دوسطر خواندش و دور انداخت، یک شعر نیمه‌کاره ی غمگین بود (حامد ابراهیم‌پور)

پی‌نوشت 4.

هرکس رسید داغ جدیدی زد، اما هنوز روی دلش جا داشت/ شعر آمد و به زندگی اش تف کرد، دنیا شکنجه‌های خودش را داشت (حامد ابراهیم‌پور)
پی‌نوشت 5.

قبل از خواب
سه بار دلم را تکان بده
من خاطراتی دارم
که به جای زنده شدن
در مرگی مدام تکرار می‌شوند
از فرود اضطراری
تا اضطراب‌های شبانه
تنها همین که دوستم بداری
دوستم نداری
یا هم داری هم نداری
دار و ندار مرا به باد می‌دهد
قبل از خواب
انفجارها را
از رگ‌هایم بیرون بکش
من شعرهایی دارم
که گروه خونی‌شان گره می‌خورد
به چشم‌هایت
که گاهی می‌خندند
گاهی نمی‌خندند
و گاهی آن‌قدر مثبت می‌شوند
که نفع هر دوِ ما در بی تو بودن
منفی‌ست
و همین‌ وقت‌هاست
که من قدم می‌زنم
وقتی که توی خودم دارم بلند بلند گریه می‌کنم
قبل از خواب
تمام چراغ‌های کم مصرف را
بی مصرف را
پر مصرف را
روشن کن
من از صدای آژیر
و از کلماتِ تلمیار شده
در گلوی تاریک شب می‌لرزم
و مدام به این فکر می‌کنم
که " جنگ "
سه حرف دارد و
دو نقطه و
یک کابوس
بوس
شب به خیر
(روجا چمنکار)
پی‌نوشت 6.

در چارچوب دیدارهای آخر هفته

ببخشید! "دیوارهای" آخر هفته
به مغز اتاق شلیک می‌شود
و عشق در قاب عکسی دونفره
با پس زمینه‌ای پُر از درخت
کج می‌شود
اول با سرفه‌های خشک و بعد
تنگی نفس
مورمور ِ برگ در برگ برگ ِ
ببخشید! در "رگ"ِ خاطرات
رگه‌هایی از حذف
در جام ِ رقابت‌های خالی ِ مَست
ببخشید! به "بن‌بست" رسیده دَر
خون به درز پنجره نمی‌رسد دیگر
و عطر خوب ِ دوست داشتنت
ببخشید! "نداشتنت"
از کُنده بلند می‌شود هنوز
(روجا چمنکار)
پی‌نوشت 7.

روز

با سیگار من روشن می­‌شود

و اگر من قدم نزنم

زمین زیر پای هیچ­کس نمی­‌چرخد،

اگر دلتنگی شب­‌های من نبود

ماه نمی­‌تابید

و از وقتی موهایم را کوتاه­‌تر از انگشتان تو کردم

بادهای این شهر کوچ کرده­‌اند

 

بادها کوچ کرده­‌اند

و اینکه هرروز موهای من بلندتر می­‌شود

چیزی را عوض نمی­‌کند

ماه

میان پنجره­‌های دلتنگ جیره­‌بندی شده­‌است

و اینکه هرشب چقدر وانمود می­‌کنم به فکر تو نیستم

کافی نیست

تا سهم کمتری از ماه تکه­‌تکه بردارم

 

بادها رفته­‌اند

و موهایم را از پیشانی تمام خاطره­‌ها پس زده­‌اند

تو رفته­‌ای

و تنهایی بلند شب­‌هایت

موهای زنان دیگری را کوتاه کرده­‌است

و من چشم­‌هایم را می­‌برم و

باران

دیگر خیابان­‌های منتهی به دوراهی را نمی­‌بندد

می­‌روم و

زمین دوباره می­‌چرخد

ماه می­‌تابد

باد می­‌وزد، اما

هربار پیش از طلوع خورشید بیدار می­‌شوی

یادت باشد

برای بیرون رفتن از خانه آنقدر منتظر بمانی

تا شاعری سیگارش را روشن کند.

)لیلا کردبچه(

پی‌نوشت 8.

میترسم

دیگر لذت هیچ دروغی از خانه دورم نکند

هیچ خیابانی به آغوش تو نزدیکم

و سنگینی هیچ ترافیکی

بهانه ی دیر به خانه برگشتنم نشود

 

می بینی،

چقدر راحت اعتمادم از هرچه دروغ است

سلب می شود ؟

و تمام سال های تنهایی ام را باید

در حقیقت تلخ خانه ام گریه کنم ؟

 

دلتنگم

دلتنگم و نگران

و این هردو در خانه ی کوچکم جا نمی شوند

کنار پنجره فریاد می زنم : « آی !

من کسی را گم کرده ام »

و دست های رهگذران

هیچ وقت انگشت اشاره نداشته است

 

پنجره را

همراه دهانم می بندم

و لال شود زبانی که دیگر نتواند دروغ بگوید

بهانه بیاورد

و دلتنگی هایم را

گردن هوای ابری این خانه بیندازد .

)لیلا کردبچه)

پی‌نوشت آخر:

" با صدهزار مردم تنهایی

بی‌صدهزار مردم تنهایی"

(رودکی)

هجویات (۲)


کنایه می‌زند این عشق بر هوس‌هامان

کنایه می‌زند این نعش بر نفس‌هامان


شکسته‌شاخه‌یِ هر نونهال در دستی

کنایه می‌زند این ریشه بر هرس‌هامان


صدای سایه‌ی مردی که نیست در باغ است

نهیب می‌زند این بار بر عسس‌هامان


فریب ِراه شکن در شکن نخواهی خورد

دوباره عقل ولی رسته از قفس‌هامان


در این قمار ِدل و دود و آه و خاکستر... 

دوباره باخته...دل- تنگی ِنفس‌هامان...


دریا.



در دست‌هایت دست‌های دیگری بوده‌است

آغوشِ تو هم‌ساقه با نیلوفری بوده‌است


بی‌راهه‌هایِ موج‌گون بر رود و بر مرداب

چون جای ِ آغوش کسی در بستری بوده‌است


مرداب بودن کار صعبی نیست وقتی که

هم‌خوابه‌ات نیلوفر افسونگری بوده‌است

***

از ذهن پرتشویش دریاها بپرهیزید

در ذهن دریاها، زن ِ خوش‌باوری بوده‌است


امّا شتک بر صورت ِ زن می‌زند دریا

در هر سرانگشتی ز موجش خنجری بوده‌است


دریای ِ وحشی از سفر برگشته‌است آرام

این‌بار در دستان ِ سردش پیکری بوده‌است


دیگر نمی‌خواهد مرا دریای ِ خویش‌آزار...

شاید به دنبال زن ِ شاعرتری بوده‌است



پینوشت:

کارش به طغیان می کشد رودی که یک سد، راه وصالش را به دریا بسته باشد/

اما اگر دریا نخواهد رود خود را... اما اگر رود از دویدن خسته باشد... (رویا باقری)


از هجویات

سر به سرم می‌گذاری!

پا به پای این شعر بیا

این روزهـا،

شانه به شانه‌ی تو راه رفتن

تنها،

دست به دست ِ خاطره دادن می‌خواهد.